ارسان که در یک رابطهٔ طولانیمدت بوده، دیگر علاقهای به دوستدخترش نشان نمیدهد و رفتارهای رمانتیک را کنار گذاشته است. او که از آسایشِ چنین رابطهای لذت میبرد، یک روز توسط ایلا، دوستدخترِ بلندمدتش، رها میشود و احساس گمگشتگی میکند. اگرچه برای چند هفته تلاش میکند تا زنِ محبوبش را برگرداند، کوششهایش بینتیجه میماند و ایلا از بازگشت امتناع میکند. وقتی درمییابد که باید پایان رابطه را بپذیرد، ارسان به خانهای که کودکیاش را در اِردِک (Erdek) گذرانده بود بازمیگردد، به این امید که تغییر فضا حالش را بهتر کند. با این حال، چون در آنجا آرامش دلخواهش را نمییابد، هنگام قدمزدن کنار ساحل متوجه یک عروسی در نزدیکی میشود. ارسان وارد مجلس عروسی میشود با این نیت که زود برود، اما پدر داماد او را با فریدون—پسر برادرش که سالها پیش با او قهر کرده و به آلمان رفته بود—اشتباه میگیرد. در ابتدا از بازی در این نقش خوشحال است و فکر میکند در اولین فرصت فرار خواهد کرد، اما سپس هایال، دخترخالهٔ داماد را میبیند…
دیدگاه های کاربران